صد مهر می نهم به لب گفت و گوی دل


تا گرد غم به شکوه نجنبد ز روی دل

دامن به سلسبیل نیالاید آن که او


در چشمه سار درد کند شست و شوی دل

بگداختیم مرهم و الماس ریختیم


آن بر مراد راحت و این در گلوی دل

با صد غم آشناست دلم، دست ازو بدار


ترسم غمی عنان تو گیرد به بوی دل

تا چند عمر در غم و اندیشه بگذرد


برداشتیم دست غم از زیر و روی دل

عرفی به یک دو جرعه خون، بیخودی نمود


هرگز نخورده بود شراب سبوی دل